پرندهی من

موضوع: رمان فارسی
چاپ اول ۱۳۸۱
چاپ بیست و نهم ۱۳۹۷
پرندهی من داستان زنی با دو بچه کوچک است که بعد از مدتها دربدری صاحب خانهای پنجاه متری میشود و از این بابت خوشحال است اما خوشحالیاش زیاد طول نمیکشد. شوهرش امیر میخواهد خانه را بفروشد و به کانادا مهاجرت کند. زن نمیخواهد جایی برود. تازه دارد با نگاه به گذشته و تجزیه تحلیل آن جایگاه خودش را در زندگی پیدا میکند. در واکاوی گذشته ما نکتههای ظریف و تازهای از زندگی یک زن ایرانی درمییابیم و همراه با رنجها و شادیهای او با بغرنجی موقعیت کنونی روبرو میشویم. همزمان با رفت و برگشت بین زمان حال و گذشته به محل زندگیاش نیز سر میکشیم و به مفهوم ماندن و رفتن فکر میکنیم. در این تامل و و دروننگری است که راوی متوجه میشود هر کس برای خودش پرندهای دارد و از خودش سوال میکند آیا او هم پرندهای دارد؟
بخشی از کتاب
این جا چین کمونیست است. من کشور چین را ندیدهام ولی فکر میکنم باید جایی مثل محلة ما باشد. نه در واقع محلة ما مثل چین است. پر از آدم. میگویند در خیابانهای چین هیچ حیوانی دیده نمیشود. هر جا نگاه کنی فقط آدم میبینی. با این حساب محلة ما کمی بهتر از چین است. چون یک گربة هرزه داریم که روی هرة ایوان مینشیند و همسایه طبقه سوم هم از قرار طوطی نگه میدارد. یک مغازة پرندهفروشی هم سر خیابان داریم.
به این خانه که آمدیم تصمیم گرفتم این جا را دوست داشته باشم. بدون این تصمیم، ممکن بود دوست داشتن هیچوقت به سراغم نیاید. سروصدا زیاد بود و روز اول انگار برای آشناتر شدن ما با محیط، آقای هاشمی دختر چهاردهسالهاش را زیر شلاق گرفت و فحشهایی که معجونی از چند زبان بود، مثل سنگریزههایی توی حیاط خلوت ما ریخت.