بعد از پایان

نشر : مرکز
موضوع : رمان فارسی
چاپ اول ۱۳۹۲
چاپ هشتم ۱۳۹۶
۲۳۲ صفحه
منظر از سوئد میآید و با راوی به تبریز میروند. سفری سه روزه که در ضمن سفری به گذشته راوی نیز هست. رویا و منظر هر کدام به دنبال چیزی هستند ولی در چند گرهگاه با هم برخورد میکنند و توانایی درک آن دیگری را به دست میآورند. رمان به تجربه آنهایی که ماندهاند و آنهایی که ناچار به رفتن شدهاند نزدیک میشود. در ابتدای رمان با روابطی تمام شده روبرو میشویم اما در ادامه متوجه میشویم همه چیز در درون شخصیتها ادامه دارد و بازبینی آگاهانهتری را میطلبد.
بخشی از کتاب
ناگهان مثل دیوانه ها بلند شد. پتویی آورد رفت زیرش قلنبه شد و پشتش را کرد به من. جوری خودش را پتوپیچ کرد که معلوم نبود سرش کدام طرف است. انگار اینجوری بهتر شد. پتو باز بهتر از فاطمه یا سنگ بود. رفتم نزدیکتر. دستم را گذاشتم روی پتو. دیدم اصلاً حرفم نمیآید. دستم را برداشتم و یک قرن به همان حال ماندم. بعد صدای خودم را شنیدم که به فارسی میگفتم مامان تو را سپرده دست من. خجالت کشیدم از صدای فارسی ام. چند لحظه بعد صدایی از پتو آمد. پتو به فارسی گفت چی گفته. به ترکی گفتم گفته مشمولذمه اید اگر بگذارید فاطمه ی من یک ذره غصه بخورد. پتو تکان نخورد. به فارسی گفتم بلند شو دیگر. این جوری روحش را عذاب میدهی. پتو لرزید. ذره ذره پتو داشت گریه میکرد. فکر کردم اگر این پتو نبود رویم نمیشد فاطمه را بغل کنم. پتو را بغل کردم و بوسیدم. بعد من و پتو زار زار گریه کردیم.